از دفتر خاطرات یک الاغ(قسمت دوم)
اینم ادامهی یادداشت الاغ عزیز(قسمت دوم)
میدانم که وقتی این بیان ساده را میشنوید لبخندی خواهید زد و پیش خود خواهید گفت دراز گوشی نادان را که در جهان شهره به حماقت است به درس و مکتب چکار؟ اما این حرف مثل سایر مقالات شما غلط و بی دلیل است.
درست است که ما مثل شما محوطهای بنام مدرسه نداریم و هیچ وقت روی نشیمنهای چوبی نمینشینیم و از روی یک تخته سیاه درس را فرا نمیگیریم. درست است که ما درجات علمی را طی نمیکنیم و وقتی هم که بزرگ شدیم برای ما جشن نمیگیرند تا در آن جا به ما تصدیقنامه بدهند، امّا هر چه هست مکتب ما از شما بهتر و بزرگتر است.
ما در مدرسهی طبیعت، در پیش مادر خویش درس میخوانیم. پهنهی با وسعت گیتی با آن همه موجودات گوناگون تخته سیاه ماست. مادر ما را به صحرا میبرد، روزهای نخستین در نزدیک او چرا میکنیم، این زنهای سالخورده طبایع و اثرات گیاههای صحرا را نیک میشناسند و علفهای سمّی را که به فراوانی روئیده و دانشمندان بشر هم هنوز تمام آنها را نشناختهاند، بدون اسباب و آلات شیمیایی و تجزیه و ترکیب از گیاههای نافع تمییز میدهند. بوی خطر را استشمام کرده ما را از آن پرهیز میدهند. در این مدرسه نه کسی را مجازات میکنند و نه به کسی تصدیقنامه میدهند. هر که تعالیم نافع را فراگرفت، زنده میماند و زاد و ولد میکند و هر که دستورهای مادر را نشناخت، میمیرد و از همین جهت در میان ما مزّیت و رجحان نیست. ( فکر کنم آقا الاغه یه کمی داروینیسم هم باشه! )
خب دوستان عزیز کمی روی حرفهای این گوش دراز بیندیشید و تأمّل کنید تا قسمت بعدی قصه . . . !
داستان داره جالب میشه! حتما دنبال کنید.
منم قول میدم تند تند براتون بنویسم!
کلمات کلیدی :